نوشته : دخترک تنها بابایی خوابیدی بدون لالایی و قصه بگیر آسوده بخواب بی درد و قصه دیگه کابوس زمستون نمی بینی توی خواب گلای حسرت نمی چینی دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه جای سیلی های باد روش نمی مونه دیگه بیدار نمی شی با نگرونی یا با تردید که بری یا بمونی دلتو بردی با خودت به جای دیگه اونجا که خدا برات لالایی می گه می دونم که می بینمت یه روز دوباره توی دنیایی که آدمک نداره http://asi-dokhtare-tanha.blogfa.com http://www.rs272.parsiblog.com/ WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI انتخاب : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
درددل باپدرم شهیدمحمد سخنی
نوشته :دکتر رحمت سخنی از اورمیه
سلام پدرجان، بیست و پنجمین سالگرد شهادت تو نیز امروز فرا رسید .چقدر این زمان طولانی زود گذشت آلان نیز باورم نیست که تو رفتی تا چند سال پیش همیشه خواب آمدنت را میدیدم که به سفر رفتی و از آن سفر باز میگرددی ولی افسوس این روزها حتی آن خوابها را نیز نمی بینم .اگر بودی امسال فکر کنم 67 ساله میشدی با اینکه بسیاردوست داشتم آلان پیش ما بودی ولی از طرفی به خاطر بی عدالتیهای موجود در جامعه مان دوست ندارم باشی!! چرا که آن جائی که زندگی میکنی صلح ، زیبائی ، عشق ،طراوت ، قرب و نزدیکی به خداست .یادمه تا دیروز افرادای مثل شما دست جوانان این مرز و بوم را میگرفت و به زور در اداره ای استخدام میکرد یادته در همسایگی ما دو پسر شرور زندگی میکردند و روزی در کودکی مرا به شدت کتک زدند و تو بدنبال انها دویدی و در پشت بام یکی از همسایه ها آنها را غافلگیر کردی ؟ و قرار شد فردا آنها را به کلانتری ببری و بازداشتشان کنی، ولی فردای آن روزبه جای بردن به کلانتری راهت را کج کردی و آنها را به لشکر 64 ارومیه بردی وبا ضمانت خودت به استخدام ارتش در آوردی!!. و با کارت نه تنها آنها را مجازات نکردی بلکه با این کارت خانواده آنها را که در فلاکت کامل بسر میبردند، نجات دادی طوریکه آلان نیز آنها و خانواده یشان هر وقت مرا می بینند به شما رحمت میفرستند و میگویندهیچگاه مثل او مردی دیگر، در منطقه ما نخواهد آمد. او ما را از مرگ و فقرنجات داد .ولی بشنو بعد از سالها گذشت زمان و ادعای خیلی ها در دین داری ، یک سال قبل پسر کوچکت اکبر، را ناجوانمردانه از بانک صادرات ارومیه به ناحق اخراج میکنند و اصلا از خدا نترسیدند که او فرزند دو شهید و فرزند و سوخته این انقلاب است وآه و نفرین او از آتش جهنم نیز سوزانتر است و احتمال این که گریبانگیر این دنیا و آن دنیایشان شود، بسیار است . ولی افسوس از غیرت و دین امروزه فقط قالبی رنگین مانده واثربخشی در آن نمانده است جالبه که بدانی به همه جا شکایت کردیم ولی نتیجه نگرفتیم ظاهرا در این کشور گوش شنوا و فریاد رسی وجود ندارد و همه مشغول کار خودشان هستند ؟!!.پدرجان باورت نمیشود امسال حتی یک قطره باران نباریده است و همه خیال میکنند تغییرات لایه اوزون و نمیدانم آلاینده های هوا و .. علت آن است. در حالیکه نمیدانند امکان دارد به خاطر نافرمانی از خدا ، کفر ، دوری از دستورات خدا ، عدم توجه به فقرا و مستضعفین و خانواده شهدا و جانبازان و... باشد در اصل یک بلا است نه یک اتفاق !! . امروز نیز مثل سالهای قبل در باغ رضوان مزار شهدای ارومیه مرکز آذربایجان غربی با عروس و نوه ات( سهند )که بسیار شلوغ و با هوش است ،جهت تجدید با آرمانهای شهدا و انرژی گیری از شهدا و عرض تبریک و تسلیت به خدای برزگ و پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع)به خاطر بیست پنجمین سالگرد شهادت ات ، حاضر و دسته گلی های علاوه بر مزارت به مزارمادرشهیدم خانم جمیله رمضان شیخ سرمست نثار کردیم .امیدوارم وساطت ماها را نزد پیامبر(ص) بکنید چونکه ما در این دنیا فقط آقا امام زمان (عج) را داریم ولی در آنجا تمام شهدا مخصوصا شما دو شهید مهربان و والد عزیزمان را داریم .
http://www.rs272.parsiblog.com/
WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI
انتخاب : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
نوشته : دخترک تنها بابایی چقدر این روزا تنهام ، روزهاست و ماهاست که هیچ کس سراغمو نمی گیرد ، نه سنگی از دست بچه ای به پنجره اتاقم می خوره ، نه تقی به در اتاقم می خوره ، خیلی تنهام ، دارم از غصه می میرم . مامانی کاری جز نوشتن برای شماها ندارم ، بعداز رفتنتون دیگه شدم همون دختر تنها که همه ی غمها دورم حلقه زدند و من دست و پا زنان در تسلیم آنها ، ای کاش هیچ وقت از کنارم نمی رفتید ، تنها دلخوشی ام روزهای جمعه است که با دسته ای از گل مریم به دیدنتون میام ، وقتی پاورچین پاورچین نزدیک مزارتون می شم دلم می گیره ، شاخه های گل رو روی مزارتون می گذارم و با لحن بچه گانه بهتون می گم مامانی تو و بابای و داداشی پیش خدای هستید ، سلام منو به خدا برسونید و بهش بگید منو هم پیش شما بیاره ، بغضم می شکنه ، می دونم که شماها دیگه بر نمی گردید ولی من چی هنوز باورم نمیشه ، حتی با دیدن مزارتون هم باورم نمی شه ، هنوزم فکر می کنم مثل قدیما رفتید سفر و دارید سر به سرم می ذارید که به این زودیها برنمی گردید . بابا بگو من چیکار کنم ، دلم انگاری غروبه ، تموم لحظاهام پر از غمه ، خسته ام ، خیلی ...دیگه طاقت هیچی رو ندارم حتی دیدن این دنیا که جز بدی آدما دیگه چیزی نداره ...کاش می شد بیام بیشتون مامان بغض گلوم نمی ذاره براتون بنویسم مامان کاش الان پیشم بودی و بغلم می کردی ، چقدر دلم برای بلغت تنگ شده http://asi-dokhtare-tanha.blogfa.com http://www.rs272.parsiblog.com/ WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI انتخاب : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
درد دلهای شبانه بدون پدر و مادر
نوشته : دخترک تنها
بابایی
به هرجا که نگاه میکنم تو را میبینم،تصویر تو تنها چیزیست که چشمهایم باور میکند.دستان لرزانم را دراز میکنم تا صورت مهربانت را لمس کنم،اما تصویرت به یکباره محو میشود و من به یاد میاورم که تو در کنار من نیستی. چشمانم را آرام میبندم،صدایت در گوشم میپیچد.،طنین خنده هایت همه جا را پر میکند.بی اختیار لبخند میزنم،ولی صدایت دورو دورتر میشود و من به یاد میاورم که باز هم تو نیستی و این فقط خیال توست که مرا دنبال میکند آری به یاد می آوردم که اوون شب لعنتی باهات خداحافظی کردم ولی جوابمو ندادی ، توو لباس سفید آروم چشماتو بسته بودی و دست توو دست مامان و داداشی می رفتی .
وای که این ثانیه ها چقدر بیقرار شده اند . دیشب آسمان دلش گرفته بود و بغض فروخورده اش را شکست.تو که نیستی حتی آسمان هم دلتنگ میشود. تو که نیستی گلهای باغچه هم زحمت شکفتن را به خودشان نمیدهند.
بابایی
امشب دلم خیلی گرفته . عکس تو و مامانی رو بغل کردم و دارم باهاتون حرف می زنم . دارم بهتون می گم کجایید که دارم پر پر می شم .
بابایی تو که هیچ وقت نمی ذاشتی اشک تو چشمان من بیاد حالا چی شده که حتی باهام حرف هم نمی زنی ؟ بابایی چرا نمی پرسی شبها تو بغل کی خوابم می بره ؟ چرا نمی پرسی هر وقت دلم می گیره می رم بغل کی گریه می کنم ؟
بابایی ، مامانی
با خود گفتم برایتان یک سبد ستاره بچینم،نکند آسمانتان بی ستاره بماند.آخر اگر شبی خوابتان نبرد، لا اقل ستاره ای باشد که بشمارید و آرام آرام چشمانتان از خواب سنگین شود. اما نه آنقدر عمیق به خواب رفته اید که دیگر ستاره ای نیاز نیست که بشمارید و این منم که هر شب تا صبح هزاران بار ستاره هایتان را می شمارم ولی بازم خوابم نمی برد آخه کی برایتان لالایی خوانده که این جوری به خواب رفته اید ، من هر چقدر می یام سر خاکتون نوازشتون می کنم ، گریه می کنم ، بر خاکتون بوسه می زنم ولی باز هم بیدارنمی شوید .
http://asi-dokhtare-tanha.blogfa.com
http://www.rs272.parsiblog.com/
WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI
انتخاب : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
نوشته : دختر تنها
یه قصه قدیمی یه قصه گوی خسته وقتی بابا نداری نوشتنش رو تخته چه سخته وای بابا ندارم بابام چشماشو بسته بابا چشماتو وا کن ببین قلبم شکسته چه سخته چه سخته نوشتن بابا رو تخته خدا بابام نمرده بابام اهل نبرده یه گوشه ای می میرم اگر که برنگرده بابا چشماتو واکن بابا من و نگام کن ببین دلم شکسته بابا لباتو وا کن بابا من و صدام کن بابا لباتو واکن بابا من و نگاه کن بابا چشماتو وا کن آب بابا چه سخته نوشتنش رو تخته وقتی بابا نداری گفتنشم چه سخته آب بابا خدافظ ... رفتی بابای خوبم می خوام برم رو خورشید عکس تو رو بکوبم
http://asi-dokhtare-tanha.blogfa.com
http://www.rs272.parsiblog.com/
WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI
انتخاب : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
یا مهدی (عج) ادرکنی
یاحسین مظلوم
شاید این جمعه بیاید...شاید
دکتر علی شریعتی دروصیتنامه دکتر علی شریعتی
علی در وصیتنامه علی
وصیت نامه شهید محمد علی رجایی
دکتربهشتی با دکتربهشتی
شهید صیاد شیرازی در آینه آینده
دارم درباره انسان می نویسم
[عناوین آرشیوشده]
8 :178582
rs272@yahoo.com